به نام خدا
یکی از محققان بزرگ مینویسد: در کشورهای غربی، شعار جداییدین از سیاست، بسیار رایج است، و شاید به یک معنی جزء مسلماتآنها شده است. به همین دلیل از تشکیل حکومت اسلامی که دین وسیاست را به طور قاطع با هم پیوند میزند، وحشت میکنند و رنجمیبرند، و این به دو دلیل است: 1- آیینی که در جوامع غربی وجود دارد، آیین مسیحیت کنونی است،و میدانیم که این آیین بر اثر تحریفات زیادی که با گذشت زماندر آن پدید آمده است، دین را به صورت یک مساله کاملا خصوصی وفردی و منحصر به رابطه خلق و خالق که تعلیمات آن منحصر به یکسلسله توصیههای اخلاقی میشود، درآورده است، و کاری به مسائلاجتماعی و مخصوصا مسائل سیاسی ندارد. فرق میان دیندار و غیردیندار، در این جوامع آن است که فرد دیندار به یک سلسله مسائلاخلاقی پایبند است، و هفتهای یک روز به کلیسا میرود، و ساعتیبه نیایش و مناجات میپردازد، ولی افراد بیدین، تعهد خاصی نسبتبه مسائل اخلاقی ندارند (هر چند گاهی به عنوان ارزشهای انسانینه دینی، برای آن احترام قائلند) و هرگز به کلیسا نمیروند. 2- خاطره بسیار دردناکی که آنها از حکومت ارباب کلیسا در قرونوسطی و دوران انگیزیسیون (تفتیش عقاید) دارند، سبب شده کهبرای همیشه دین را از سیاست جدا کنند. توضیح این که: ارباب کلیسا، در قرون وسطی بر تمام شوون سیاسیواجتماعی مردم اروپا مسلط شدند، و پاپها با قدرت تمام برکشورهای این قاره حکومت میکردند، حکومتی که منتهی به استبدادو خودکامگی شدید شد، تا آن جا که در برابر نهضت علمی به پاخاستند، و هر فکر نو و پیشرفت علمی را به عنوان ضدیتبا مذهبدرهم کوبیدند، محکمههایی که بعدا به نام «انگیزیسیون»نامیده شد برپا کردند، و گروههای بیشماری را به این محکمهکشاندند و محکوم کردند، بعضی را سر بریدند، و بعضی را زندهزنده در آتش سوزاندند یا محکوم به زندان نمودند که در میانآنها جمعی از دانشمندان معروف علوم طبیعی بودند، تمامپادشاهان از آنها حساب میبردند، و فرمانشان برای آنها مطاعبود، افزون بر این ثروتهای سرشاری اندوختند، و زندگی تجملاتیعجیبی برای خود فراهم ساختند. مجموعه این امور مردم را بر ضد آنها
شورانید، به ویژه علمایعلوم طبیعی در برابر آنها به سختی موضع گرفتند، و شعار جداییدین از سیاست از یک سو، و تضاد علم و دین از سوی دیگر در همهجا سر داده شد، سپس با پیروزی این جناح، کلیسا و حاکمانش ازصحنه اجتماع و حکومت، عقب رانده شدند، و تنها کشوری که از آنامپراطوری عظیم در دست ارباب کلیسا باقی مانده، همان کشوربسیار کوچک واتیکان است، که کمتر از یک کیلومتر مربع میباشد;یعنی به اندازه روستایی بسیار کوچک. اینها همه تحولاتی بود کهدر اروپا، در آن شرایط خاص به وجود آمد. سپس گروهی که ازکشورهای اسلامی برای تحصیل یا کارهای تجاری، یا سیاحتبه فرنگرفته بودند، این طرز فکر را به هنگام بازگشتبه عنوان ارمغانغرب، به شرق اسلامی آوردند. که دین باید از سیاست جدا باشد، بیآنکه تفاوتهای عظیمی را که میان اسلام و مسیحیت تحریف یافتهوجود داشت درک کنند، و به تفاوت فرهنگ اسلامی حاکم بر اینکشورها با فرهنگ کلیسا بیندیشند. با کمال تاسف بعضی از کشورهای اسلامی، تسلیم این توطئهاستعماری و تبلیغاتی شدند، و آن را به عنوان یک اصل اساسیپذیرفتند، با توجه به این که دولتهای غربی که به خاطر حفظمنافع نامشروع خود، از قدرت حکومت اسلام، سختبیمناک بوده وهستند، این مساله را سخت دنبال کردند و کشورهای غرب زدهایهمانند ترکیه، پیروی از این نظریه را سرلوحه کار خود قراردادند، و حکومت لائیک بر اساس «سکولاریسم» (حکومت منهای دین)را تشکیل دادند. این در حالی بود که بعضی از کشورهای اسلامی و امتهای بیدارمسلمان در برابر این توطئه ایستادند، توطئههایی که میخواستمسلمانان را از اسلام جدا سازد، و اسلام را بسان مسیحیت امروز،به صورت یک رابطه ظاهری و خصوصی خلق با خالق، بیگانه ازاجتماع و سیاست درآورد. به همین دلیل، هنگامی که انقلاب اسلامی ایران به ثمر رسید، ونخستین حکومت اسلامی انقلابی تشکیل شد، همگی در غرب انگشتحیرتبر دهان نهادند که مگر میشود، مذهب زمام حکومت را به دستگیرد؟ و بعد از آنکه دیدند این حکومت ریشهدار و با ثبات شد،برای این که در مرزهای این کشور محدود بماند، و الگویی برایسایر کشورهای اسلامی نشود، دستبه تلاشهای ویرانگر زیادی زدند،که شرح آن هفتاد من کاغذ شود. خوشبختانه بر اثر درایت و هوشمندی امام خمینی قدس سره ویاران و پیروانش، آن توطئهها نقش بر آب شد، و تفکر تاسیسحکومت اسلامی در بسیاری از کشورهای اسلامی در قاره آسیا وآفریقا، به عنوان یک تفکر زنده و نجات بخش درآمد، هرچندغربیها و غربزدگان در برابر آن به شدت مقاومت میکنند، و دراین راه از هیچ کاری، از جمله انواع تهمتها، برچسبها، دروغهاو تبلیغات مغرضانه و القای شبههها، فروگذار نیستند.
استعمارگران غرب، در راس آنها استعمار پیر انگلیس برای رواجفرهنگ غرب و جداسازی دین از سیاست، سه عنصر فرومایه را همزمان مامور دینزدایی در کشورهای ایران، ترکیه و افغانستاننمودند، این سه عنصر عبارت بودند از: 1- رضاخان در ایران 2- امان اللهخان در افغانستان 3- کمال آتاتورک در ترکیه این سه نفر با پشتیبانی استعمارگران هر کدام ضربه شدیدی براسلام و جامعه اسلامی وارد کردند، کمال آتاتورک، در ترکیهبنیانگذار حکومت لائیک شد که هنوز این توطئه در ترکیه به شدتادامه دارد. امان اللهخان دیکتاتور افغانستان برای حاکمیتلائیک در این کشور، دستبه کار شد، ولی در برابر مقاومتمسلمانان، کلوخش به سنگ خورد و چندان توفیقی نیافت. رضاخاندر ایران با دیکتاتوری و کشت و کشتار و ترفندهای دیگر برایبراندازی دین، تلاشهای مذبوحانه کرد، و گستاخی را به جاییرسانید که در کشور ایران عاصمه تشیع، در روز هفدهم دیماه سال1314 شمسی، اعلام کشف حجاب اجباری نمود، و در این خصوص پافشاریعجیبی کرد. پس از او پسرش محمدرضا پهلوی، دستبه کارهای انحرافی فرهنگیبرای اسلامزدایی و جایگزینی فرهنگ غرب زد، و با انواعتبلیغات و ترفندها به مقابله با اسلام ناب پرداخت، بسیاری ازعلما و مجاهدان هوشمند را به خاک و خون کشید، ولی در برابرقیام و انقلاب عمیق و گسترده مردم به رهبری امام خمینی -قدسسره- شکستخورد و گریخت و سرانجام او و افکار استعماریش بهزبالهدان تاریخ افکنده شد. ولی غائله هنوز تمام نشده، غربزدگان بیمحتوا، هم چنان برای جدایی دین از سیاست تلاش میکنند،تا آخرین تیری را که در ترکش خود دارند به سوی پیکر مقدس ولایتفقیه پرتاب کنند. با این هشدار، نظر شما را به تبیین پیوند دین و سیاست، جلب میکنیم: