به نام خدا
در این تلخیص تنها به استدلالهای عام سکولاریستها اشاره میگردد .
1 . دین ثابت است ، ولی نیازهای انسان متغیر است .
بر مبنای این استدلال ، دین به دلیل ثابت بودن ، قابلیت تطبیق بر نیازهای متغیر بشر را ندارد و چون ثبات دین ، قابل انکار و زوال نیست ، راه حل این مشکل آن است که دین از دخالت در امور دنیوی بشر از جمله سیاست پرهیز کند و فقط به امور اخروی بپردازد .
در مقابل این بیان گفته شده است که بسیاری از نیازهای انسان ، با وجود این که تجلیات مختلفی دارند و در زمانهای گوناگون به شکلهای متنوعی ظهور میکنند ، در اصل ثابتاند . به عنوان مثال : اصل نیاز به غذا ، پوشاک ، محبت و ... نیازهای ثابت بشرند ، ولی در هر عصری ، به شکلی در میآیند . البته پیدایش نیازهای جدید در طول زمان قابل انکار نیست ؛ ولی از سوی دیگر ، این گونه هم نیست که همة نیازهای بشر متغیر باشند . علاوه بر این ، هدف از دخالت دین در امور دنیوی بشر ، این نیست که دین در هر مورد جزئی ، حکمی جزئی داشته باشد تا امری نابخردانه و محال در نظر آید ؛ بلککه منظور این است که موارد جزئی را به صورت کلی تحت حکم درآورد و پوشش دهد . چنین چیزی نه تنها محال نیست بلکه معقول و موجه نیز هست .
به بیان دیگر ، استدلال مزبور در صورتی قابل پذیرش است که : اولاً : تمام مقررات و مبانی دین ثابت باشند در حالیکه برای مثال درباره اسلام باید بگوییم که : اسلام هم دارای مقررات ثابت و هم واجد مقررات متغیر است . پس میتوان فرض کرد که مقررات متغیر اسلام پاسخگوی نیازهای متغیر انسان باشند . ثانیاً : همه نیازهای بشر در طول زمان دچار تغییر و دگرگونی شوند ، حال آنکه این اصل پذیرفتنی نیست ، زیرا انسانهایی که در زمانهای مختلف زندگی میکنند ، با وجود این که از پارهای جهات با یکدیگر تفاوتهایی دارند ، به دلیل اشتراک در انسانیت ، دارای مشترکاتی نیز هستند .
2 . دین مربوط به آخرت و سیاست مربوط به زندگی دنیوی بشر است .
یک استدلال دیگر برای رد پیوند دین و سیاست ، این است که دین به عالم آخرت مربوط میشود ، زیرا هدف آن : تأمین سعادت اخروی انسان است ؛ اما سیاست ، امری سراپا دنیوی است و هدف آن ، اموری مانند برقراری امنیت در درون کشور و تأمین رفاه ابتاع و غیره است که همگی به زندگی دنیوی بشر مربوط میشوند .
در نقد این نظریه گفته شده که ادعای آن در مورد دین ، کاملاً اشتباه است ، زیرا دین هم به دنیا مربوط میشود ، هم به آخرت ، و اصولاً هیچ استدلال عقلی تامی برای امتناع دخالت دین در امور سیاسی و اجتماعی ، وجود ندارد و از سوی دیگر ، میدانیم که دین امرها و نهیهای خاصی در این زمینه دارد . پس باید به عنوان افرادی دیندار به دین رجوع کنیم . برای مثال : اسلام در حوزه سیاست و اقتصاد ، واجد مجموعهای از خطوط و اصول کلی است ( که بر مسلمانان لازم است مسایل سیاسی و اقتصادی زندگی روزمرة خویش را بر اساس آنها تنظیم نمایند ) لذا اسلام ، نه چنان است که کلیه امور اجتماعی را به بشر واگذار کرده باشد و نه چنان است که برای هر مسألهای در حوزههای مزبور حکمی صادر کرده باشد ( که امری محال و غیر معقول صورت پذیرد )