آنکس را میستایم که ستایش گویندگان،تا آخرین حد مبالغه،وصف کمالش را کفایت نکند و روزی خوران از شمردن نعمت بی پایانش عاجز باشند و هر چه بکوشند یک از هزار آن را سپاس نتوانند.وه! چه پایگاه بلندی که افکار دور اندیش در پیرامون آن نگردد،چه اقیانوس ژرفی که غواص خرد بازیچه کوچکترین موجش گردد،همی شنا کند و در جزر و مد آن دریای بیکران بی اختیار بدینسوی و بدانسوی رود،ولی سر انجام همچون دسته ای خاشاک تسلیم تلاطم امواج شود،دستی تهی بساحل آورد و اندامی سخت خسته و فرسوده بکنار کشد.صفات کمالش را حدی نیست تا بتوان بمیزان آن پی برد،و نم های دلاویزش آنچنان بزرگ و پاک باشد که از سطح عالی لغات فراتر نگاشته شده است.پریرویی که تاب مستوری ندارد،ناگزیر خود را بیاراید و چهره زیبایش را به صاحبدلان و احساسات آشفته عرضه کند،تا دلها ببرد و خاطرها شیدا سازد.جمال ابدیت در پس پرده غیب،پنهانی مصلحت ندانست،نا گزیر پرده از رخسار دلارا برداشت و بر صحرای خاموش عدم که کشور خراب آبادماهیت بود فروغ وجود بدرخشید و آن اشباح افسرده را که همچون خیال سبک و همچون سایه بیرنگ بودند صفای هستی و استقامت حیات بخشید.چرخ آفرینش بحرکت افتاد،و نسیم عشق ورزیدن گرفت،گهواره لرزان زمین با کوههای گران سنگ که برسان میخ در او کوفته شدند استوار گردید و صلای دلکش زندگی و غوغای آشنایی در فضای خاموش دنیا منعکس شد.ارواح آشفته به اهتزار در آمدند و افسردگان بی حس و حال بتکاپو و حرکت گرم شدند.باری جهان پدید آمد و زندگانی سر و صورت گرفت.آغاز دین،معرفت کردگار است،و کمال معرفت،ایمان بر ذات آفریدگار.ایمان را به توحید خداوند یعنی شهادت بر یگانگی او تکمیل کنند و توحید را با صمیمیت و اخلاص تمام نمایند.صاحبدلان چون صمیمانه بر وحدت خدای اعتراف کردند،آنچنانش بی آلایش و پاک بینند که از هر نام و صفت ذات مقدسش را منزه و پاک دانند.حاشا که او بصفتی موصوف باشد،زیرا که بهنگام توصیف چنان نمید که نام از صفت جدا و بیگانه است.پس آنکه ایزد متعال را وصف کند،چنان است که برای بی همتا همتایی آورده و چنین کس از سر منزل حقیقت سخت بدور و گمراه باشد.وجودیست که با عدم سابقه ندارد و هستی او را آغازی نیست.با همه چیز است و دور از همه چیز،آنچنانکه جرم خورشید با پرتو نافذ خود کائنات را نوازش کند،ولی خویش فرسنگها از آن بدور باشد.چرخ فلک میگردد،ولی گرداننده آن از آلات و اسباب تهیدست و بی نیاز است.کارخانه حیات گرم است،اما جزاراده و نیروی ابدیت نور و حرارت نمیگیرد.تنهاست،ولی از تنهایی وحشتناک و ترسان نیست.بی کس است،زیرا کسی نیست که تواند همسایه و همخانه او گردد.خداوندا آنانکه بتو دل داده اند،انیسی مهربان و دوستی روشن مهر و نازنین یافته اندالهی آنها که بتو تولا و بر تو توکل دارند،بنای امیدشان بر پایه ای متین و محکم استوار است.تویی که از پیدا و پنهانشان خبر داری،و آشوب ضمیر آشفتگان را هم از آنها آشکار تر میبینی.اسرار نگفتنی را بتو میگویند،و هر چه میخواهند از تو می خواهند.در جهان میگردند و از فراز و فرود زندگی را می پیمایند،سیر آفاق میکنند و در فضای انفس پرواز می نمایند.الهی، هر آندم که از وحشت تنهایی به تنگ می آیم،با یاد تو سرگرم می شوم و با دور نمای وصاال تو و جمال علی خوشحال و شادمان می شوم.اگر چه آرزوهای من سخت دشوار و مشکل است،اما در پیشگاه عظمت تو و قدرت تو،ای خداوند مهربان،بسیار ناچیز و آسان انجام میشود.این آرزو ها تنها با عشق به علی که یگانه مولود کعبه و عالیترین علم الهی را دارد در افکارم رشد کرد و بوجود آمد.در پناه "حــــــق"